چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
آشفته و پریشان بودم
دوست داشتم با من حرف بزنی
دوست داشتم صدایت را بشنوم
چشم بستم و کلامت را گشودم
چشم باز کردم گفتی : صبور باش ... دارم نگاهت می کنم ...
خوب می دانستی که چقدر این آیه را دوست می دارم ... درست زدی وسط خال !
آرام و قرارم به همین است که نگاهم می کنی ...
جان به قربان کلام دلجویت !
چشم ...
آنچه از من بازگرفتی از متاع و مال دنیای فانی، آن را ذخیره ساز در خزینه های باقی ابدی خود، برای آخرتم؛
آنچه عطا فرمودی از نعم فانی دنیا به من، آن را نیز وسیله بلوغ من به جوار حضرتت گردان و واسطه نیل به مقام قرب خود و وصول به بهشت خویش قرار ده که تویی، ای خدای من! صاحب فضل و کرم و عطابخش بی عوض و دارای رحمت بی پایان. بخشی از دعای سی ام صحیفه سجادیه
غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوای بخت، بی بال و پرم کرد
به ما گفتی صبوری کن صبوری
صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد